حس شاعرانه

این پست تازه را هم ناگفته می‌گذارم...

به یاد پست های هرگز منتشر نشده؛

به یاد وقت‌هایی که پشت کامپیوتر می‌نشینیم، اشک می‌ریزیم و ناله می‌کنیم و همزمان انگشتانمان روی کیبورد می‌لغزد. واژه ها حس‌مان را بیان می‌کنند، چند پاراگراف کوتاه کنار هم قرار می‌گیرند و پستی را شکل می‌دهند. اما پیش از آنکه دکمه‌ی ذخیره و انتشار پست را بزنیم دکمه‌ی حذف پست را می‌فشاریم!

به یاد همان وقت‌ها.

به یاد پست هایی که برای همیشه در پیشنویس می‌مانند و خاک می‌خورند. به یاد وقت هایی که چشمانمان اشکی برای ریختن ندارند، به یاد وقت‌هایی که بغض گلویمان را می‌فشارد و قدرتی برای فریاد‌زدن نداریم، به یاد وقت‌هایی که حرف هایمان گوشه‌ی دلمان می‌ماند و انباشته می‌شود و به یاد وقت‌هایی که لبخند روی لبمان می‌ماسد و به یاد همه‌ی "دوستت دارم"هایی که نمی‌گوییم و دیر می‌شود!

به یاد پست های هرگز منتشر نشده؛ چیزی شبیه یک کتاب قدیمی در ابعاد یک کتابخانه‌ی متروک، چیزی شبیه یک نامه‌ی سربسته، یک نامه‌ی بدون تمبر و بدون نام و نشانی، چیزی شبیه یک گلدان، یک گلدان خالی و پر از خاطرات ترک خورده، لب یک پنجره‌!

به یاد پست های هرگز منتشر نشده.

به یاد پست‌هایی که پیش از اینکه دکمه‌ی ذخیره و انتشارشان را بزنیم دکمه ی حذفشان را می‌فشاریم.

به یاد همان پست ها، این پست تازه را هم ناگفته می‌گذارم!

 

 

+ بهتر است هر چه زودتر بروم دکمه‌ی حذف این پست را هم بزنم...نه؟

++"ستاره‌ها نهفتم در آسمان ابری

دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من" 

کاهش جان من این شعر من است
آرزو می‌کردم
که تو خواننده‌ی شعرم باشی
راستی شعر مرا می‌خوانی؟
نه، دریغا، هرگز...
باورم نیست که خواننده‌ی شعرم باشی
کاشکی شعر مرا می‌خواندی
بی تو من چیستم؟ ابر اندوه
بی تو سرگردان‌تر
از پژواکم در کوه
گرد بادم در دشت
برگ پاییزم در پنجه‌ی باد
بی تو سرگردان‌تر
از نسیم سحرم
از نسیم سحر سرگردان
بی‌سر و سامان
بی تو - اشکم
دردم
آهم
آشیان برده ز یاد
مرغ درمانده به شب گمراهم
بی تو خاکستر سردم، خاموش
نتپد دیگر در سینه‌ی من، دل با شوق!
چه کسی خواهد دید
مردنم را بی تو؟
خبر مرگ مرا با تو چه کس می‌گوید؟
آن زمان که خبر مرگ مرا می‌شنوی
روی تو را کاشکی می‌دیدم
شانه بالا‌زدنت را بی‌قید
و تکان‌دادن دستت که مهم نیست زیاد
و تکان‌دادن سر را که عجیب
«عاقبت مُرد؟»

[شعر از حمید مصدق]
Designed By Erfan Powered by Bayan