کسی دیگر به شبهای قرار من نمیآید
که دیگر وعدههای تو به کار من نمیآید
شدم مانند آن ابری که میبارد ز دلتنگی
من اندوه زمستانم، بهار من نمیآید
چه بیتابم برای لمس آن گیسوی بیتابش
چرا آن بیوفا دیگر کنار من نمیآید؟
منم آن ساعت ماتی که میلغزد ز بیخوابی
نشستم تا سحر اما «نگار» من نمیآید
تو را میخواهمت مثل هوای روز بارانی
ولی پاییزِ دلکندن به کار من نمیآید
در این مرداب تنهایی چه دلتنگش شدم امشب
بمیرم من... ببینم بر مزار من نمیآید؟
[عینک]
+ مدیونید اگر فکر کنید این شعر کوچکترین ارتباطی به پست قبل دارد!
- سه شنبه ۲۹ تیر ۰۰