«انحنای روح من
شانههای خستهی غرور من
تکیهگاه بیپناهی دلم شکسته است
کتف گریههای بی بهانهام
بازوان حس شاعرانهام زخم خورده است»
بوی حسرتِ مدام
ردّ خاطراتِ گمشده
عطر چای تازهای که روی میز
بخار از آن بلند میشود
صدای حرف آشنای یک نفر
که رو به سمت یک سکوت، بند میشود
...
هوای سردِ این اتاق
دمای زیر صفر
عبور هر دم نسیم، از کنار پنجره
صدای بارش تگرگ، روی دوش منظره
در کنار این نگاه مات هر شبم
و این سکوت گیج خفته در لبم
تلاطم صدای آشنای هیچ!
...
پارهپاره دردهای خفتهام
من درون خود چه رازها نهفتهام
واژه واژه شعر...
واژه واژه شعر گفتهام
کو کجاست حرفهای آشنای من؟
کو کجاست نامههای ناتمام من؟
عبور ناگهان باد
چای تازهی مرا چه سرد میکند
قافیه، ردیف و بیت گم شده...
وزن شعر من چه درد میکند!
[عینک]
*به الهام از قیصر امین پور*
- يكشنبه ۱۶ آذر ۹۹