حس شاعرانه

شاعرانه-نوشت [7] | رد خاطرات گمشده

«انحنای روح من

شانه‌های خسته‌ی غرور من

تکیه‌گاه بی‌پناهی دلم شکسته است

کتف گریه‌های بی بهانه‌ام

بازوان حس شاعرانه‌ام زخم خورده است»

بوی حسرتِ مدام

ردّ خاطراتِ گمشده

عطر چای تازه‌ای که روی میز

بخار از آن بلند می‌شود

صدای حرف آشنای یک نفر

که رو به سمت یک سکوت، بند می‌شود

...

هوای سردِ این اتاق

دمای زیر صفر

عبور هر دم نسیم، از کنار پنجره

صدای بارش تگرگ، روی دوش منظره

 

در کنار این نگاه مات هر شبم

و این سکوت گیج خفته در لبم

تلاطم صدای آشنای هیچ!

...

پاره‌پاره درد‌های خفته‌ام

من درون خود چه راز‌ها نهفته‌ام

واژه واژه شعر...

واژه واژه شعر گفته‌ام

 

کو کجاست حرف‌های آشنای من؟

کو کجاست نامه‌های ناتمام من؟

 

عبور ناگهان باد

چای تازه‌ی مرا چه سرد می‌کند

قافیه، ردیف و بیت گم شده...

وزن شعر من چه درد می‌کند!

 

[عینک]

*به الهام از قیصر امین پور*

کاهش جان من این شعر من است
آرزو می‌کردم
که تو خواننده‌ی شعرم باشی
راستی شعر مرا می‌خوانی؟
نه، دریغا، هرگز...
باورم نیست که خواننده‌ی شعرم باشی
کاشکی شعر مرا می‌خواندی
بی تو من چیستم؟ ابر اندوه
بی تو سرگردان‌تر
از پژواکم در کوه
گرد بادم در دشت
برگ پاییزم در پنجه‌ی باد
بی تو سرگردان‌تر
از نسیم سحرم
از نسیم سحر سرگردان
بی‌سر و سامان
بی تو - اشکم
دردم
آهم
آشیان برده ز یاد
مرغ درمانده به شب گمراهم
بی تو خاکستر سردم، خاموش
نتپد دیگر در سینه‌ی من، دل با شوق!
چه کسی خواهد دید
مردنم را بی تو؟
خبر مرگ مرا با تو چه کس می‌گوید؟
آن زمان که خبر مرگ مرا می‌شنوی
روی تو را کاشکی می‌دیدم
شانه بالا‌زدنت را بی‌قید
و تکان‌دادن دستت که مهم نیست زیاد
و تکان‌دادن سر را که عجیب
«عاقبت مُرد؟»

[شعر از حمید مصدق]
Designed By Erfan Powered by Bayan