حس شاعرانه

شاعرانه-نوشت [5]

...

گذر عشق از سر کوچه‌ی مرگ

گذر نور از این پنجره‌ها

گذر واژه به اندیشه‌ی شاعر

گذر پاک سکوت از لب آدم

گذر خیس نسیم از تب دشت

گذر سردی یک روز به امواج اتاق

گذر یک حشره از لب رود

گذر تند هوای خنک از پیچ بهار

گذر فلسفه از شهر جهالت

گذر نامه به صندوقچه‌ی پست

گذر خنده به آیینه‌ی بی‌رنگ

گذر شعر به قرن بعدی

گذر تیرگی از یک‌ شب تاریک

گذر روشنی از هیکل روز!

​​​​​گذر باد به اضلاع کسالت

گذر فکر به ابعاد وجود

گذر دلْ نگرانِ یک مسافر

گذر ماهی از اندیشه‌ی دریا

گذر مرد به احساس نجیب یک زن

گذر جاده به آن سوی زمین

گذر حوصله از مرز تپش

گذر ساعت هیچ از لب دیوار زمان.

 

[عینک]

 

+یعنی من عاشقِ عاشقِ شعرهایی‌ام که بدون آغاز شروع می‌شن و بدون پایان تموم می‌شن!

کاهش جان من این شعر من است
آرزو می‌کردم
که تو خواننده‌ی شعرم باشی
راستی شعر مرا می‌خوانی؟
نه، دریغا، هرگز...
باورم نیست که خواننده‌ی شعرم باشی
کاشکی شعر مرا می‌خواندی
بی تو من چیستم؟ ابر اندوه
بی تو سرگردان‌تر
از پژواکم در کوه
گرد بادم در دشت
برگ پاییزم در پنجه‌ی باد
بی تو سرگردان‌تر
از نسیم سحرم
از نسیم سحر سرگردان
بی‌سر و سامان
بی تو - اشکم
دردم
آهم
آشیان برده ز یاد
مرغ درمانده به شب گمراهم
بی تو خاکستر سردم، خاموش
نتپد دیگر در سینه‌ی من، دل با شوق!
چه کسی خواهد دید
مردنم را بی تو؟
خبر مرگ مرا با تو چه کس می‌گوید؟
آن زمان که خبر مرگ مرا می‌شنوی
روی تو را کاشکی می‌دیدم
شانه بالا‌زدنت را بی‌قید
و تکان‌دادن دستت که مهم نیست زیاد
و تکان‌دادن سر را که عجیب
«عاقبت مُرد؟»

[شعر از حمید مصدق]
Designed By Erfan Powered by Bayan