تمام فضای بیان را بوی رفتن گرفته، همه جا بوی خاک باران خورده میدهد، سنگ فرش کوچه پس کوچه ها خیس و بارانی شده اند و کسی نمیداند انتهای جاده ساعت چند است؟ انگار دستان زخمی یک شب سیاه و تاریک و سرد دارد به صورت بلاگر ها چنگ میزند، انگار پرندهی رستن دارد آوای نماندن میخواند؛ پشت یکی از کوچه های بیان دارد صدای شیون زنی میآید، کمی این طرف تر عده ای دارند شعار "خداحافظ خداحافظ" سر میدهند پسر بچهی بازیگوشی در این حوالی دارد به مسافران قصد سفر کردهی بیان چتر میفروشد تا مبادا در راه باران بگیرد و آنها برگردند! پیرمردی زیر درختی سالخورده ایستاده و زیر لب نجوا میدهد: رفتن به دلیل ماندن؟ یا ماندن به بهانهی رفتن؟
تمام فضای بیان را بوی رفتن گرفته؛ رفتن های با خداحافظی یا بدون خداحافظی، رفتن های با دلیل و اما یا رفتن های بدون شاید و باید، رفتن های به قصد برگشت یا رفتن های به قصد نماندن، رفتن های اساطیری، رفتن های بی بهانه، رفتن های بدون نامه، رفتن های بدون ترانه، رفتن های به مدت طولانی یا رفتن های برای همیشه!
میدانم که پشت هر آمدن رفتنی هست یا پشت هر سلام یک خداحافظی باید کرد یا به قول قیصر امین پور:
تا نگاه میکنی
وقت رفتن است...
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظهی عزیمت تو ناگزیر میشود
آی...
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان چقدر زود
دیر میشود
بلاگر هایی که دارید میروید یا که رفته اید یا که فردا چمدانتان را میبندید و اهنگ سفر میخوانید: فقط میتوانم آرزو کنم که ای کاش کفش هایتان بندی باشد تا به هنگام رفتن شما را بیشتر ببینم!!
اما آنهایی که مانده اند:
بیایید بمانیم و پاییز بیان را به زمستانش برسانیم. تصور کنید اینجا انگلیس است و جنگ، جنگِ واترلو! بیایید در ارتش ولینگتن بمانیم و مقابل لشکر کشی ناپلئون و فرانسوی ها بایستیم!
اگر بیان آسمان است، بیایید ما هم یکی از ستاره های همین آسمان باشیم هر چند ستاره ای کم نور! اگر بیان کتاب است، بیایید ما هم یکی از واژه های همین کتاب باشیم هر چند واژه ای بی ارزش و تکراری! اگر بیان دریاست، بیایید ما هم یکی از ماهیان این دریا باشیم هر چند شده همان ماهی ای که قرار است در تور صیاد بیفتد! اگر بیان ساعتی بی حرکت به دیوار یک خانهی قدیمی است بیایید ما هم یکی از ثانیه های همین ساعت باشیم!
ماندن های تا همیشه، ماندن های به عشق ماندن...
- دوشنبه ۲۴ آذر ۹۹
- ادامه مطلب