حس شاعرانه

شاعرانه-نوشت [12]

مصرعی از غم شدم، تنهای تنهایان منم

فصل من کی می‌رسد عاشق‌ترین باران منم

 

دیدمت یک شب که می‌رفتی به همراه رقیب

خنده بر لب‌های تو، گریان منم گریان منم

 

بی‌وفا‌جان بنگر این خانه‌خرابی‌های من

آنچه می‌بینی در این آوار و این ویران منم

 

می‌روی از یاد من، تو می‌روی از خاطرم

آنکه می‌ماند به یاد تو در این دوران منم

 

فصل ما عشق است و این گل‌ها منم باران تویی

قصه‌ها می‌خوانمش، مبدأ تویی پایان منم

.

.

می‌رسد روزی که می‌بینی "مرا با عکس «تو»"

سال‌ها هم عاشقت بودم وَ هم گریان منم...

 

[عینک]

کاهش جان من این شعر من است
آرزو می‌کردم
که تو خواننده‌ی شعرم باشی
راستی شعر مرا می‌خوانی؟
نه، دریغا، هرگز...
باورم نیست که خواننده‌ی شعرم باشی
کاشکی شعر مرا می‌خواندی
بی تو من چیستم؟ ابر اندوه
بی تو سرگردان‌تر
از پژواکم در کوه
گرد بادم در دشت
برگ پاییزم در پنجه‌ی باد
بی تو سرگردان‌تر
از نسیم سحرم
از نسیم سحر سرگردان
بی‌سر و سامان
بی تو - اشکم
دردم
آهم
آشیان برده ز یاد
مرغ درمانده به شب گمراهم
بی تو خاکستر سردم، خاموش
نتپد دیگر در سینه‌ی من، دل با شوق!
چه کسی خواهد دید
مردنم را بی تو؟
خبر مرگ مرا با تو چه کس می‌گوید؟
آن زمان که خبر مرگ مرا می‌شنوی
روی تو را کاشکی می‌دیدم
شانه بالا‌زدنت را بی‌قید
و تکان‌دادن دستت که مهم نیست زیاد
و تکان‌دادن سر را که عجیب
«عاقبت مُرد؟»

[شعر از حمید مصدق]
Designed By Erfan Powered by Bayan