روزی دل را به دریا میزنم و به سراغت خواهمآمد. زنگ خانهتان را میزنم و منتظر میمانم، منتظر میمانم که تو آیفون را برداری و با همان حالت دخترانه و لفظ قلم بپرسی «کیه؟»؛ فرقی نمیکند که در را برایم باز کنی یا نه؟ همین که صدای نفسهای تو را از پشت آیفون بشنوم برایم کافی است. اما من منتظر میمانم، منتظر میمانم که جلوی در بیایی، در را برایم باز کنی و به من لبخندی بزنی، شاخهگل سرخی را که برایت خریدهام از دستانم بگیری و آنوقت من برایت میگویم از تمام "دوستت دارم"هایی که سالها نگفتم و به لبم خشکید، از تمام کافههایی که تنها میرفتم و به یاد تو از هر چیز "دو تا" سفارش میدادم، برایت میگویم از تمام روزهایی که دوست داشتم با من باشی و نبودی، از تمامِ...
البته شاید تا تو را ببینم تمام حرفهایم یادم برود و لام تا کامی نتوانم چیزی بگویم. فقط بدان که روزی به سراغت میآیم. فرقی نمیکند چه روزی از چه فصلی؟ فرقی نمیکند عصر جمعه باشد یا صبح شنبه؟ البته سعی میکنم خودم را عصر جمعه برسانم. میپرسی چرا؟ چون هر چه باشد عصر جمعه برای دیدار تو رمانتیکتر است. نه آنقدر دیر میآیم که دیگر در انتظارم نباشی و نه آنقدر زود که مشتاق به دیدارم نباشی! به موقع میآیم، فقط به موقع. نه شاهزادهی سوار بر اسب خواهم بود و نه خارکش پیری با دلق درشت! یک آدم معمولی که تو را به اندازهی "تو" دوست دارد. فقط همین.
از گریهکردن در دل باران نمیدانی
یا گریهکردن زیر دوش آب پنهانی
وقتی که در آغوش تختت تخت میخوابی
از گریه در زیر پتو کردن نمیدانی
یک روز میفهمی که من هم عاشقت بودم
با دخترت وقتی کتاب شعر میخوانی
مردی که در دل گرمیِّ مردادها را داشت
بعد از تو تقویمش فقط دارد زمستانی
سرگیجه دارم از مرور خاطرات تو
این روزها مانند دریاهای طوفانی
با خاطراتت میشود رگهای من را زد
اصلا نیازی نیست یک چاقوی زنجانی
یک روز میآید تو هم سرگیجهای داری
یک روز میآید که قدری هم پشیمانی
یک روز میآید که جای خالیام خالیست
مثل تخلّص در میان بیت پایانی!
[امیررضا_وکیلی]
+ دوست دارم یک بار به من بگویی: "کاش شاعر تمام شعرهایی که میخوانم تو باشی" و بعد من برگردم و در پاسخت بگویم: "کاش مخاطب تمام شعرهایی که مینویسم تو باشی..."
- سه شنبه ۲۱ ارديبهشت ۰۰